جدول جو
جدول جو

معنی کار برآمدن - جستجوی لغت در جدول جو

کار برآمدن
(وَ دَ)
انجام یافتن کار. سر و سامان گرفتن امور. جریان یافتن کار به میل و رضای شخص:
کنون آن همی مر ترا بایدا
که بی تو مرا کار برنایدا.
دقیقی.
همی تا برآید به تدبیر کار
مدارای دشمن به از کارزار.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
کار برآمدن
انجام یافتن امر سامان گرفتن امور: (همی تا بر آید بتدبیر کار مدار ای دشمن به از کارزار) (بوستان)
تصویری از کار برآمدن
تصویر کار برآمدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زاد برآمدن
تصویر زاد برآمدن
زاد برآمدن، پیر شدن، سال خورده شدن، پیر بودن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ مَ رَ / رِ دَ)
از چیزی حاصل شدن مراد. بمراد و آرزو رسیدن. نایل آمدن به آرزو. (از آنندراج). حاصل شدن آرزو. (مجموعۀ مترادفات ص 120). حاصل شدن مراد:
اگر ننگ باشد و گرنام من
بگویم برآید مگر کام من.
فردوسی.
ندانست کس در جهان نام اوی
بگیتی برآمد همه کام اوی.
فردوسی.
دل دادم و کام برنیامد
کام از لب یار برنیامد.
خاقانی.
گر همه کامم برآید نیم نانی خورده گیر
ور جهان بر من سرآید نیم جانی گو مباش.
سعدی.
به کام دل نفسی با تو التماس من است
بسا نفس که فرورفت و برنیامد کام.
سعدی.
گرت چو نوح نبی صبر هست در غم طوفان
بلا بگردد و کام هزار ساله برآید.
حافظ.
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد بجانان یا جان ز تن برآید.
حافظ.
نفس برآمد و کام از تو برنمی آید
فغان که بخت من از خواب درنمی آید.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خَ جِ کَ دَ)
پشیمانی. مجازاً بسیار پشیمان شدن. (فرهنگ نظام). کنایه از غایت پشیمان شدن. (آنندراج) :
غزال اگر بتو میداشت لاف یکسانی
برآمده ست کنون شاخش از پشیمانی.
سعید اشرف (از آنندراج و فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(یِ رَ / رِ زَ دَ)
مراد بی رونق شدن. (از فرهنگ سکندرنامه، آنندراج) ، گرد انگیخته شدن:
در راه غمش دواسبه راندم
یک ذره غبار برنیامد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ / لِ بَ تَ)
کنایه از نامدار شدن و شهرت گرفتن نام. (از آنندراج). شهره شدن. شهرت یافتن. علم شدن. مشهور و سرشناس گشتن.
- نام برآمدن بر آفاق، شهرۀ جهان گشتن. مشهور گیتی شدن. در همه عالم شهرت یافتن:
چون آفتاب از نظر گرم عمرهاست
صائب بر آمده ست بر آفاق نام ما.
صائب.
- نام برآمدن به صفتی یا کاری، بدان کار و صفت مشهور و انگشت نما شدن:
بسی نماند که پنجاه روزه عاقل را
به پنج روزه به دیوانگی برآید نام.
؟
- نام به ننگ برآمدن، به ننگ شهره شدن. بدنام شدن. ننگین نام شدن:
مرا سرنهان گر شود زیر سنگ
از آن به که نامم برآید به ننگ.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بَبَ تَ)
ترتیب دادن امور: مردی بود نام او سوفرای، مردی بزرگوار بود اندر عجم از فرزندان منوچهر بود... فیروز را بر وی ایمنی بود و او را از سیستان طلب کرد و بر همه مملکت خویش کدخدای کرد و گنج خانه و عیال و سپاه که آنجا بماند همه به وی سپرد تا کار همی برد. (ترجمه طبری بلعمی) ، استعمال کردن. به کار زدن: پشیمان شوم، و چه سود دارد که گردنها زده باشند و خانمانها برکنده و چوب بی اندازه بکار برده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 101). یا معمائی درآنجا بکار برم... پس لازم باد بر من زیارت خانه خداکه در میان مکه است سی بار. (ایضاً بیهقی ص 318)
لغت نامه دهخدا
(مِ بُ دَ)
درخور بودن. سر و کار داشتن:
بدینجا گر اسفندیار آمدی
سپه را بدین دشت کار آمدی.
فردوسی.
، شغلی پیش آمدن. واقعه ای اتفاق افتادن:
چو کار آیدم شهریارم تویی
همان از پدریادگارم تویی.
فردوسی.
، تأثیر کردن. اثر کردن:
به تیر و به نیزه گذار آیدش
برو هیچ زخمی نه کار آیدش.
فردوسی.
، کاری کردن. عملی انجام دادن. کاری بایسته کردن:
ای که دستت میرسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار.
سعدی.
تا بدین ساعت که رفت از من نیامد هیچ کار
راستی باید به بازی صرف کردم روزگار.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 788).
، مؤثر بودن. منشاء اثر واقع شدن:
یارب از سعدی چه کار آید پسند حضرتت
یا توانائی بده یا ناتوانی درگذار. سعدی (طیبات).
- بکار آمدن، مورد استعمال یافتن:
مرا گفت کاین از پدر یادگار
بدار و ببین تا کی آید بکار.
فردوسی.
- ، مفید بودن، خدمت کردن:
یعقوب گفت بخانه ها بازروید و ایمن باشید که چون شما آزادمردان را نگاه باید داشت و ما را بکار آئید باید که پیوسته بدرگاه من باشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 248 و چ فیاض ایضاً ص 248).
کوش تا خلق را بکار آئی
تا بخلقت جهان بیارائی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از کار گر آمدن
تصویر کار گر آمدن
تاثیر کردن اثر نمودن در گرفتن: (زشست صدق گشادم هزار تیر دعا ولی چه سود ک یکی کارگر نمی آید) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار برآوردن
تصویر کار برآوردن
انجام دادن کار: (در آن کوشیدیم که هر چه زودتر کار برآوریم و دستوری خواستیم) (مجمل التواریخ و القصص)
فرهنگ لغت هوشیار
مشهورشدن سرشناس گشتن، یانام برآمدن بصفتی (کاری)، درآن صفت (کار) مشهورشدن، یانام برآمدن برآفاق (جهان) شهره جهان شدن: چون آفتاب از نظر گرم عمرهاست صائب برآمدست برآفاق نام ما. (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبار برآمدن
تصویر غبار برآمدن
((~. بَ مَ دَ))
کنایه از کساد شدن، از رونق افتادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرد کار برآمدن
تصویر گرد کار برآمدن
((گِ دِ. بَ مَ دَ))
مقدمات انجام کاری را فراهم کردن
فرهنگ فارسی معین