انجام یافتن کار. سر و سامان گرفتن امور. جریان یافتن کار به میل و رضای شخص: کنون آن همی مر ترا بایدا که بی تو مرا کار برنایدا. دقیقی. همی تا برآید به تدبیر کار مدارای دشمن به از کارزار. سعدی (بوستان)
انجام یافتن کار. سر و سامان گرفتن امور. جریان یافتن کار به میل و رضای شخص: کنون آن همی مر ترا بایدا که بی تو مرا کار برنایدا. دقیقی. همی تا برآید به تدبیر کار مدارای دشمن به از کارزار. سعدی (بوستان)
از چیزی حاصل شدن مراد. بمراد و آرزو رسیدن. نایل آمدن به آرزو. (از آنندراج). حاصل شدن آرزو. (مجموعۀ مترادفات ص 120). حاصل شدن مراد: اگر ننگ باشد و گرنام من بگویم برآید مگر کام من. فردوسی. ندانست کس در جهان نام اوی بگیتی برآمد همه کام اوی. فردوسی. دل دادم و کام برنیامد کام از لب یار برنیامد. خاقانی. گر همه کامم برآید نیم نانی خورده گیر ور جهان بر من سرآید نیم جانی گو مباش. سعدی. به کام دل نفسی با تو التماس من است بسا نفس که فرورفت و برنیامد کام. سعدی. گرت چو نوح نبی صبر هست در غم طوفان بلا بگردد و کام هزار ساله برآید. حافظ. دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد بجانان یا جان ز تن برآید. حافظ. نفس برآمد و کام از تو برنمی آید فغان که بخت من از خواب درنمی آید. حافظ
از چیزی حاصل شدن مراد. بمراد و آرزو رسیدن. نایل آمدن به آرزو. (از آنندراج). حاصل شدن آرزو. (مجموعۀ مترادفات ص 120). حاصل شدن مراد: اگر ننگ باشد و گرنام من بگویم برآید مگر کام من. فردوسی. ندانست کس در جهان نام اوی بگیتی برآمد همه کام اوی. فردوسی. دل دادم و کام برنیامد کام از لب یار برنیامد. خاقانی. گر همه کامم برآید نیم نانی خورده گیر ور جهان بر من سرآید نیم جانی گو مباش. سعدی. به کام دل نفسی با تو التماس من است بسا نفس که فرورفت و برنیامد کام. سعدی. گرت چو نوح نبی صبر هست در غم طوفان بلا بگردد و کام هزار ساله برآید. حافظ. دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد بجانان یا جان ز تن برآید. حافظ. نفس برآمد و کام از تو برنمی آید فغان که بخت من از خواب درنمی آید. حافظ
پشیمانی. مجازاً بسیار پشیمان شدن. (فرهنگ نظام). کنایه از غایت پشیمان شدن. (آنندراج) : غزال اگر بتو میداشت لاف یکسانی برآمده ست کنون شاخش از پشیمانی. سعید اشرف (از آنندراج و فرهنگ نظام)
پشیمانی. مجازاً بسیار پشیمان شدن. (فرهنگ نظام). کنایه از غایت پشیمان شدن. (آنندراج) : غزال اگر بتو میداشت لاف یکسانی برآمده ست کنون شاخش از پشیمانی. سعید اشرف (از آنندراج و فرهنگ نظام)
کنایه از نامدار شدن و شهرت گرفتن نام. (از آنندراج). شهره شدن. شهرت یافتن. علم شدن. مشهور و سرشناس گشتن. - نام برآمدن بر آفاق، شهرۀ جهان گشتن. مشهور گیتی شدن. در همه عالم شهرت یافتن: چون آفتاب از نظر گرم عمرهاست صائب بر آمده ست بر آفاق نام ما. صائب. - نام برآمدن به صفتی یا کاری، بدان کار و صفت مشهور و انگشت نما شدن: بسی نماند که پنجاه روزه عاقل را به پنج روزه به دیوانگی برآید نام. ؟ - نام به ننگ برآمدن، به ننگ شهره شدن. بدنام شدن. ننگین نام شدن: مرا سرنهان گر شود زیر سنگ از آن به که نامم برآید به ننگ. فردوسی
کنایه از نامدار شدن و شهرت گرفتن نام. (از آنندراج). شهره شدن. شهرت یافتن. علم شدن. مشهور و سرشناس گشتن. - نام برآمدن بر آفاق، شهرۀ جهان گشتن. مشهور گیتی شدن. در همه عالم شهرت یافتن: چون آفتاب از نظر گرم عمرهاست صائب بر آمده ست بر آفاق نام ما. صائب. - نام برآمدن به صفتی یا کاری، بدان کار و صفت مشهور و انگشت نما شدن: بسی نماند که پنجاه روزه عاقل را به پنج روزه به دیوانگی برآید نام. ؟ - نام به ننگ برآمدن، به ننگ شهره شدن. بدنام شدن. ننگین نام شدن: مرا سرنهان گر شود زیر سنگ از آن به که نامم برآید به ننگ. فردوسی
ترتیب دادن امور: مردی بود نام او سوفرای، مردی بزرگوار بود اندر عجم از فرزندان منوچهر بود... فیروز را بر وی ایمنی بود و او را از سیستان طلب کرد و بر همه مملکت خویش کدخدای کرد و گنج خانه و عیال و سپاه که آنجا بماند همه به وی سپرد تا کار همی برد. (ترجمه طبری بلعمی) ، استعمال کردن. به کار زدن: پشیمان شوم، و چه سود دارد که گردنها زده باشند و خانمانها برکنده و چوب بی اندازه بکار برده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 101). یا معمائی درآنجا بکار برم... پس لازم باد بر من زیارت خانه خداکه در میان مکه است سی بار. (ایضاً بیهقی ص 318)
ترتیب دادن امور: مردی بود نام او سوفرای، مردی بزرگوار بود اندر عجم از فرزندان منوچهر بود... فیروز را بر وی ایمنی بود و او را از سیستان طلب کرد و بر همه مملکت خویش کدخدای کرد و گنج خانه و عیال و سپاه که آنجا بماند همه به وی سپرد تا کار همی برد. (ترجمه طبری بلعمی) ، استعمال کردن. به کار زدن: پشیمان شوم، و چه سود دارد که گردنها زده باشند و خانمانها برکنده و چوب بی اندازه بکار برده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 101). یا معمائی درآنجا بکار برم... پس لازم باد بر من زیارت خانه خداکه در میان مکه است سی بار. (ایضاً بیهقی ص 318)
درخور بودن. سر و کار داشتن: بدینجا گر اسفندیار آمدی سپه را بدین دشت کار آمدی. فردوسی. ، شغلی پیش آمدن. واقعه ای اتفاق افتادن: چو کار آیدم شهریارم تویی همان از پدریادگارم تویی. فردوسی. ، تأثیر کردن. اثر کردن: به تیر و به نیزه گذار آیدش برو هیچ زخمی نه کار آیدش. فردوسی. ، کاری کردن. عملی انجام دادن. کاری بایسته کردن: ای که دستت میرسد کاری بکن پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار. سعدی. تا بدین ساعت که رفت از من نیامد هیچ کار راستی باید به بازی صرف کردم روزگار. سعدی (کلیات چ مصفا ص 788). ، مؤثر بودن. منشاء اثر واقع شدن: یارب از سعدی چه کار آید پسند حضرتت یا توانائی بده یا ناتوانی درگذار. سعدی (طیبات). - بکار آمدن، مورد استعمال یافتن: مرا گفت کاین از پدر یادگار بدار و ببین تا کی آید بکار. فردوسی. - ، مفید بودن، خدمت کردن: یعقوب گفت بخانه ها بازروید و ایمن باشید که چون شما آزادمردان را نگاه باید داشت و ما را بکار آئید باید که پیوسته بدرگاه من باشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 248 و چ فیاض ایضاً ص 248). کوش تا خلق را بکار آئی تا بخلقت جهان بیارائی. نظامی
درخور بودن. سر و کار داشتن: بدینجا گر اسفندیار آمدی سپه را بدین دشت کار آمدی. فردوسی. ، شغلی پیش آمدن. واقعه ای اتفاق افتادن: چو کار آیدم شهریارم تویی همان از پدریادگارم تویی. فردوسی. ، تأثیر کردن. اثر کردن: به تیر و به نیزه گذار آیدش برو هیچ زخمی نه کار آیدش. فردوسی. ، کاری کردن. عملی انجام دادن. کاری بایسته کردن: ای که دستت میرسد کاری بکن پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار. سعدی. تا بدین ساعت که رفت از من نیامد هیچ کار راستی باید به بازی صرف کردم روزگار. سعدی (کلیات چ مصفا ص 788). ، مؤثر بودن. منشاء اثر واقع شدن: یارب از سعدی چه کار آید پسند حضرتت یا توانائی بده یا ناتوانی درگذار. سعدی (طیبات). - بکار آمدن، مورد استعمال یافتن: مرا گفت کاین از پدر یادگار بدار و ببین تا کی آید بکار. فردوسی. - ، مفید بودن، خدمت کردن: یعقوب گفت بخانه ها بازروید و ایمن باشید که چون شما آزادمردان را نگاه باید داشت و ما را بکار آئید باید که پیوسته بدرگاه من باشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 248 و چ فیاض ایضاً ص 248). کوش تا خلق را بکار آئی تا بخلقت جهان بیارائی. نظامی